انسان است و دروغ هایش …
انسان است و ریاهایش…
انسان است و بهانه هایش برای موجه جلوه دادن ندانمکاریهایش…
راستش را بخواهید از این قبیل انسان ها خوشم میآید.
آنها خوب یاد گرفته اند چگونه با هر دم رنگ عوض کنند و با هر بازدم شکلی جدید به خود بگیرند.
من دیگر به آدمها نمیگویم دو رو نباشند و دروغ نگویید و صد البته به خودم یاد خواهم داد که یادش بماند باید جوری حماقتش را به رخ همه بکشد که هر ننه قمری بفهمد اندازه و عیار نفهمیش را….
انسانهای ریاکار و دروغگو دنیای جذابی دارند
آنها آنقدر دروغ هایشان را در خلوتشان تکرار میکنند که همه را از بر می شوند
و در تنهایی خودشان و هم فکرانشان، به حماقت منها ، قهقهه می زنند و شادمان می شوند.
دنیای آنها آنقدر کوچک و فانتزی است که با هر دروغ و تخیلِ فریب دادن دیگری، انگار دور دنیا را، نه در هشتاد روز که در یک لحظه گشته اند و شادمان از این زیرکیِ نفرت انگیز، در پوست خیال خودشان هم نمی گنجند.
من از امروز به بعد، عادت خواهم کرد دروغ که شنیدم جوری لذت ببرم که دروغگویان را در شعف و لذت فریب دادنم، غوطه ور کنم و از فرش حقیقی به عرش خیالی پرتاب کنم و در خوشبختی شان نقشی پررنگ داشته باشم و دلشان را به دست آورم.
آخر ، زندگی و فراز و نشیب هایش به من یاد داده است چیزی که ماندگار است نه کارهای مؤثر، بلکه دلهایی است که به دست آورده ایم و من اگر دل آنها را به دست آورم نماز نخوانده ، جای مُهر بر پیشانی ام چنان نقش می بندد که خدا هم از بررسی پرونده ام به تردید می افتد.
من تصمیم دارم تمام قد ، کمر به خوشبخت کردن طیف وسیعی از آدمها ببندم و آدمهایی با دروغهای شاخ دار را ، چنان شعفناک تحویل بگیرم که باور کنند دردانهای بی همتا هستند و این شعر استاد سخن سعدی بی مانند را جامهی عملی پوشانده اند که تصورش هم کار هرکسی نیست که فرمود:
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
و آنها خوشحال از اینکه مادر گیتی دیگر همچون آنها را نخواهد زایید و خودشان یکه تاز و بی نظیر در گینس تا انتهای زمان ماندگار میشوند.
من دروغگوها را دوست دارم و تمام تلاشم را در خوشبخت کردنشان خواهم کرد چون اگر دروغگوها تاییدم کنند؛ یوسف گمگشته ی پیر کنعان خواهم شد و یوزارسیفی که، زلیخا دین و دنیایش را در او جستجو میکند!
آری دروغ زیباست؛ لااقل برای آنها که قرآنش را به چند زبان حفظ کرده اند و جانمازش را آب میکشند.
این یک واقعیت نفرتانگیز است که دروغ کمکم دارد جوری به فرهنگ ما وصل میشود که انگار از ازل در ذات ما ریشه دوانده بود.
به راستی به کجا میرویم؟ فرهنگی که ادعایش را داریم در کدام پستوی ذهنمان پنهان مانده است؟
اگر به خودمان احترام میگذاریم و احساس میکنیم لایق احترام گذاشتن هستیم کمی در خلوت به این حقایق بیاندیشیم. ما دروغگو نبودیم، دروغگو شدیم.
شریف زاده