دیروز در کلینیک IVF بیمارستان صارم میزبان خانوادهای پر از انرژی، شادی و شعف بودیم. زوجی که به همراه فرزند 2 سالهشان به بیمارستان آمده بودند تا دکتر صارمی را ملاقات کنند...
دیروز در کلینیک IVF بیمارستان صارم میزبان خانوادهای پر از انرژی، شادی و شعف بودیم. زوجی که به همراه فرزند 2 سالهشان به بیمارستان آمده بودند تا دکتر صارمی را ملاقات کنند. ماجرا ازاین قرار بود که خانواده آقای ایوب علیمحمدیان از سال 1382 دکتر صارمی را میشناختند و جزو مراجعین صارم بودند. از خردمند تا اکباتان؛ صارم را به خوبی میشناختند و از بسیاری از همکاران عزیز در این بیمارستان باسابقهتر بودند. این خانواده صارم را قسمتی از خانواده خود میدانستند. ادامه ماجرا را در گفتوگوی زیر بخوانید:

جناب آقای علیمحمدیان و سرکار خانم اکبریان از دلیل حضورتان در بیمارستان برای ما بگویید.
باید بگوییم که دلیل خاصی ندارد، مانند صلهرحم است و آمدهایم که تجدید دیداری کنیم با بیمارستان صارم و البته دکتر صارمی.
صله رحم؟ یعنی بیمارستان صارم و پرسنل آن را جزو اقوام خود میدانید؟
حتی از قوم و خویش هم نزدیکتر. چرا که نه؟ ما از سال 82 تا امروز در کنار این مجموعه بودهایم و به آن افتخار میکنیم. از 35 سالگی من و 31 سالگی همسرم با صارم بودهایم. الان من 50 سالم است و همسرم 46 ساله. نباید احساس خویشاوندی با صارم داشته باشیم؟
حق باشماست. از شروع آشناییتان برای ما بگویید. چه شد که به صارم آمدید؟
سال 1382 به دلیل اینکه ما بعد از 14 سال که ازدواج کرده بودیم و بچهدار نمیشدیم به صارم مراجعه کردیم. البته آن زمان کلینیک صارم در خیابان خردمند بود و هنوز بیمارستان صارم در شهرک اکباتان تاسیس نشده بود. در آن زمان زیر نظر جناب آقای دکتر صارمی آزمایشهای مختلفی روی ما انجام شد و در مراحل مختلف اعمال مختلفی از قبیل لاپاراسکوپی، IUI، IVF و ... انجام دادیم. در سال 1388 همسرم باردار شد و تا 8 ماهگی ادامه داشت که متاسفانه به نتیجه نرسید.
با همه این شرایط باز هم از ادامه راه ناامید نشدید؟
باور کنید اگر شخص آقای دکتر صارمی نبودند و آرامش و امیدی که در کلام ایشان وجود داشت را تجربه نکرده بودیم قطعا دیگر ادامه نمیدادیم. بر خود واجب میدانیم از آقای دکتر صارمی، سرکار خانمها شامی، حکاک، علیها، صفوی و به طور کلی همه پرسنل محترم بیمارستان تشکری صمیمانه داشته باشیم. واقعا اگر این اکیپ حرفهای و کارآمد نبودند و به ما روحیه نمیدادند قطعا ما این راه را ادامه نمیدادیم و صاحب فرزند هم نمیشدیم.
با همه این اتفاقات همچنان امیداورانه به این راه ادامه دادید.
ما در یک بازه زمانی به این فکر افتادیم که یک نوزاد را به سرپرستی قبول کنیم و تمام مراحل قانونی آن را هم طی کردیم. از آزمایشهای جسمی و روانی گرفته تا استعلامات لازم که نیاز بود، همگی را پشت سر گذاشتیم. چندین بار بازرسان مختلف برای تحقیق در مورد ما آمدند و رفتند و نهایتا احراز صلاحیت شدیم تا یک نوزاد را به فرزندی قبول کنیم. تا آخرین لحظه هم پیش رفتیم؛ یعنی زمان تحویل گرفتن بچه که تقریبا یک ساله بود. برای تحویل گرفتن آن به شیرخوارگاه آمنه مراجعه کردیم اما نهایتا تصمیم گرفتیم یک بار دیگر شانسمان را امتحان کنیم و نزد دکتر صارمی برگردیم.
چه سرگذشت عجیب و جالبی داشتید.
بله. از یک طرف سن و سال ما و از طرفی اطرافیان که ما را دلسرد میکردند؛ اما وجود بیمارستان صارم و دکتر صارمی باعث شد ما امیدمان قطع نشود.
در نهایت چه اتفاقی افتاد؟
در بیست و یکم بهمن ماه سال 94، خداوند مرسانا را به ما هدیه داد. این هدیه خداوند را از دستان دکتر صارمی گرفتیم. ایشان برای ما حکم رابط خانوادهمان با خدا را دارد. ما برای این اتفاق نام «معجزه دکتر صارمی» را انتخاب کردهایم. معجزه ایشان نه تنها علمشان است بلکه کلام ایشان نیز جزو معجزاتشان است. مگر میشوداین همه سال دنبال بچهدار شدن بود و ناامید نشد؟ برای ما این اتفاق افتاد صرفا به دلیل معجزه دکتر صارمی.
و الان یک کودک زیبا و سالم به نام مرسانا کانون خانواده شما را گرم کرده است.
کاملا درست است. زندگی ما به دو مرحله قبل و بعد از مرسانا تقسیم شده است. این دو قسمت از هیچ لحاظی شبیه به هم نیست. امیدوارم قدر انسانهای نظیر دکتر صارمی را بیشتر بدانیم. خداوند به همه انسانهایی که به مردم خدمت میکنند عمر باعزت بدهد.
از اینکه با ما هم کلام شدید خوشحالیم. حرف پایانی دارید؟
فقط میتوانم تشکر کنم. همین. هر چه بگویم نمیتوانم احساساتم را بیان کنم.امروز هم صرفا به اینجا آمدیم تا دکتر صارمی را بار دیگر ببینیم و از او بابت اینکه به زندگی ما رنگ و بودی دیگری داده است تشکر کنیم.